خدا انشالله این ماندانا عنترو لعنت کنه که منو از خواب بی خواب کرد تا کی باید ازدستش بکشم؟؟؟به سختی گوشیرو از روی عسلی برداشتم دستم خواب بود و گزگز میکرد و من از این وضعیت متنفرم داشتم شبیه آدما فلج رفتار میکردم خب چ کنم عادت خوابیدنم خوب نی دکمه برقرار تماس روزدم حوصله نداشتم موبایلو بزارم دم گوشم بخاطر همین روی بلند گو گذاشتم و روی شکمم ولوش کردم و با چشمای بسته گفتم:
_کوفت بگیری درد بگیری درد بی دمون بگیری ک منو از خواب بی خواب کردی
ماندانا ک معلوم بود با این حرف من ذوقش کور شده باشه و ضدحال رسمی خورده باشه گفت:
ماندانا_بمیری شوکا که اینقدر بی احساسی نباید سلامی چیزی کنی؟چس اهمیت نمیدی به ما؟ناسلامتی رفیقتما ایششش
_خیلی خب سلام برو سر اصل مطلب مانی که حال و حوصله ندارم
ماندانا_ایکبری خواب آلو
_ماندانا همچین با پشت دست میزنم تو دهنت دیگه نتونی حرف بزنیا دندوناتم ریز ریز بشه
ماندانا عشوه کردو گفت:
ماندانا_وای خدایا شوهرم قلم پاتو خورد میکنه اگه به من نزدیک بشی
_مانــــــــــی
ماندانا_باشه باشه غلط کردم چیز خوردم میخواستم بگم که امروز فرنوش زنگ زد گفت بریم پاتوق همیشگی گفتش که چندوقته بخاطر امتحانات اونجا نرفتیم جمع و جور کنیم بریم اونجا یه استراحتی بعد از امتحانات بکنیم بهرحال باید خستگی امتحانات را بکنیم بندازیم دور یانه؟
اوه خدایا حوصله بیرون رفتن نداشتم به نظر من بعد دانشگاه و تمام خستگیاش یه خواب خیلی طولانی روی تخت خواب گرم و نرم خودت هیچی نمیشه به خیالات شیرینم فکر میکردم و چشمام داشت مست خواب میشد که ماندانا عنتر مثل غول بیابونی پرید وسطش:
ماندانا_الو؟هستی؟عجقم مردی؟
با بیخیالی گفتم:
_مانی اصن حوصله ندارم خودت و فرنوش هم میدونین که من بعد از امتحانات فقط خواب رو ترجیح میدم
ماندانا_آره ما میدونیم که تو مثل یه خرسی ک تموم زمستونو میخوابه تا بهار و اصنم حالیش نی دوروبرش چ خبره
اوه خدای من میخوام بخوابم چرا این اینقدر سیریشه؟
_مانی خفه میخوام بخوابم فعلا بای
بدون اینکه بزارم حرف اضافه ای بزنه قطع کردم و کم کم چشام رو خواب ربود.
این اولین پستیه که میزارم امیدوارم از این به بعد همراهیم کنید
تایپیک نقــــد
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت