سلام تمام دوستان این اولین رمان خودمه که در حال تایپش هستم و امیدوارم من رو همراهی کنید و یک خبر توپـــ تایپیک نقدمو بالاخره راه انداختم
رمان سوژش واقعی نی و تخیل خودمه و زبون اول شخصه و فقط در طول رمان دختره میگه
خلاصه:
داستان درباره دختری هست که توی یه خانواده اصیل زندگی میکنه تا اینکه با پسری آشنا میشه که باعث میشه مشکلاتی توی خانواده دختره به وجود بیاد و. . . . . .
مقدمه:
زندگي به من آموخت چگونه اشک بر يزم ... اما اشک به من نياموخت چگونه زندگي کنم ...زندگي به من آموخت درد و رنج چيست ... ولي به من نياموخت چگونه تحملش کنم ...زندگي به من آموخت بي صدا گر يستن را ...پس تا هست زندگي بايد کرد ...تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد …تا دوستي هست ... دوست بايد داشت …تا دل هست ... بايد باخت …تا اشک هست ... بايد ر يخت... تا لب هست ... بوسه بايد زد…تا بوسه هست ... بايد زد …تا معشوق هست ... عاشق بايد بود …تا شب هست ... بيدار بايد بود …تا هستي ... بايد بود
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت